باران باران ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

برای زیباترین بهانه زندگیم باران

جوجه مامانی مریض شده

مامان بارانی با امروز 3 روزه که شما تب کردین . نمی دونم از کی گرفی . دیشب با بابا رضا رفتیم بیمارستان تا ساعت 1 شب اونجا بودیم . دکتر گفت ویروس جدیده . مامان خیلی نگرانته . خیلی بی حوصله و بهانه گیر شدی . امیدوارم زودتر خوب شدی . الان 2 روز هم هست که همش می گی ددددددد ماماماما . قربون مامان گفتنت عزیز دلم . دیشب هم بی هوا صورتت و اوردی جلو و لبلات و گذاشتی رو صورتم . باورم نشد ازت پرسیدم مامانی و بوس کردی تو هم خندیدی . فکر کردم اتفاقی این کارو کردی . دوباره بهت گفتم مامانی و ببوس تو هم تکرار کردی . وای که چه حس قشنگی بود انگار خدا دنیا رو بهم داده بود. مامانی زودتر خوب شو .لپات آب شده . مامانی خیلی غصه می خوره .  ...
28 دی 1393

دختر کوچولوم کجا با این عجله

پرنسس کوچولوی مامان دیروز سینه خیز رفت . دیگه نمی تونم فسقلیم و یکجا بزارم فوری میره سر وقت ریشه های فرش و می کنه تو دهنش . دیروز از تو آشپزخونه دیدم داری ریشه فرش و می کنی تو دهنت . با صدای بلند صدات کردم و گفتم وای وای اونو نخوری . عزیز دل مامان ترسید . فکر کرد مامانی داره دعواش می کنه . بغض کردی و زدی زیر گریه . مامانی به خدا دعوات نکردم . ترسیدم خدایی نکرده مریض بشی . بعدش حسابی بغلت کردم و بوسیدمت و از دلت درآوردم . بارانی تو نفس مامان و بابایی . خیلی دوست داریم دخترم .  ...
15 دی 1393

باران و دوستان

مامان بارانی بالاخره موفق شدم دوستام و نی نی هاشون و خونمون دعوت کنم . وای کی چه قیامتی شده بود . آرشا 1 ساله باران 8 ماهه هیراد 6 ماهه آلتین 4 ماهه . حسابی شلوغ بازی دراوردین . نمی شد از تون غافل شد . پستونک های همدیگه رو می کشیدین و تا از تون غافل می شدیم می کردین دهن خودتون . ما که از مهمونی هیچی نفهمیدیم . یکی تون که گریه می کرد بقیه هم شروع می کردن . ولی با تمام سختیاش خیلی خوش گذشت . یه خاطره خوب و چند تا عکس یادگاری به جا موند .  ...
15 دی 1393

یلدا مبارک

دخترم یلدا مبارک . دیشب اولین شب یلدای زندگیت و جشن گرفتیم . خاله سارا و راهله و نازنین هم پیش مون بودن .خیلی خیلی خوش گذشت . کلی جشن گرفتیم و خندیدم . تو هم همش می خندیدی و بازی می کردی . آخه دخترم عاشق خاله هاشه . دخترم دیروز خیلی بی هوا دست دستی کردی . من به قدری ذوق زده شده بودم که جیغ زدم و بابا رضا رو صدا کردم . خیلی قشنگ دست می زنی . امروز هم از صبح داری دست می زنی . مامان قربون اون دستای کوچولو و توپلت بشه . بارانم تو همه زنذگیمی . دوست دارم .  ...
1 دی 1393
1